حدود نيم ساعت بعد، وقتي خانوادهاش از گم شدن او باخبر شدند جستوجو براي پيدا كردن وي را آغاز كردند اما ردي از پسربچه نبود. ماجرا به پليس گزارش شد و تيمي از كارآگاهان پليس آگاهي تهران نيز وارد عمل شدند و در بررسي تصاوير ضبط شده در دوربينهاي مداربسته كوچههاي اطراف، زني را ديدند كه دست يوسف را گرفته و او را با خود برد. از همان زمان جستوجو براي شناسايي اين زن آغاز شد تا اينكه عصر يكشنبه، اين زن با خانواده يوسف تماس گرفت و گفت كه قصد دارد پسربچه آنها را بازگرداند.
محل قرار در خيابان دماوند تعيين شد و زماني كه زن ناشناس به همراه يوسف در حال رفتن به محل قرار بود، توسط پدربزرگ اين پسربچه در خيابان شناسايي و با كمك مردم و پليس دستگير شد و پسربچه گمشده به آغوش خانوادهاش بازگشت. زن 40ساله پس از دستگيري صبح ديروز به دادسراي جنايي تهران منتقل و در مقابل بازپرس آرش سيفي قرار گرفت و مدعي شد كه از همان ابتدا كه پسربچه را با خود به خانهاش برده، قصد داشته وي را تحويل خانوادهاش دهد. اين زن در حاشيه جلسه بازپرسي در گفتوگويي كوتاه به بيان جزئيات ماجرا پرداخت.
- روزي كه يوسف را با خودت به خانه بردي، دقيقا چه اتفاقي افتاد؟
حدود ساعت 7عصر بود. براي انجام مصاحبه كاري به پاسداران رفته بودم و در حال برگشت به خانه بودم كه در خيابان چشمم به يوسف افتاد. سرگردان بود و داشت ميرفت زير ماشين كه او را گرفتم. فقط به قصد اينكه پدر و مادرش را پيدا كنم او را به خانهام بردم كه اين ماجراها رخ داد.
- اين پسربچه را قبلا هم ديده بودي؟
نه. تا پيش از آن نه يوسف را ديده بودم و نه خانوادهاش را. گفتم كه او داشت ميرفت زير ماشين. حتي ديدم كه مردي به سمتش رفت و داشت با او حرف ميزد كه حدس زدم ميخواهد پسربچه را با خودش ببرد. براي همين خودم را به او رساندم و گفتم با بچه من چه كار داري؟ او هم ترسيد و رفت.
- چرا همان لحظه او را به خانوادهاش تحويل ندادي؟
او حتي اسمش را نميتوانست به من بگويد چه برسد به آدرس خانهشان. دستم را گرفت كه با خود به خانهشان ببرد اما يكبار مرا به اين طرف خيابان برد و بار ديگر به آنطرف. فهميدم كه گم شده است. ترسيدم كه نكند گرفتار بچهدزدها شود. براي همين با خودم به خانهام بردم.
- چرا بيشتر بهدنبال خانوادهاش نگشتي و از اهالي محل پرسوجو نكردي؟
احساس كردم او خسته و گرسنه است. براي همين با خودم بردمش. آنقدر خسته بود كه همين كه به خانه رسيديم خوابيد.
- ميخواستي با بچه چه كار كني؟
هيچي. فقط ميخواستم او را به خانوادهاش تحويل دهم. نميخواستم كسي او را بدزدد.
- پس چرا 5روز در خانهات او را نگه داشتي؟ چرا به پليس خبر ندادي يا اينكه در همان محله بهدنبال پدر و مادرش نگشتي؟
باور كنيد نميدانم. بزرگترين اشتباهم همين بود. با خودم گفتم چند روزي نگهش ميدارم و خانوادهاش پيدا ميشوند.
- چطوري؟
نميدانم. گفتم شايد خودش بتواند اطلاعاتي به من بدهد كه باعث شود خانوادهاش را پيدا كنم.
- در اين مدت يوسف بيتابي نميكرد؟
راستش بچه هنوز چيزي نفهميده بود. در اين مدت كاملا آرام بود و حتي يكي دو بار او را به پارك بردم. چند دست لباس هم برايش خريدم. با او مهربان بودم و براي همين بيتابي نميكرد.
- تنها زندگي ميكني؟
بله. 15سال پيش از شوهرم جدا شدم. با هم اختلاف داشتيم. خانوادهام در شهرستان هستند و خودم در تهران تنها زندگي ميكنم و با خياطي خرج زندگيام را درميآورم. يك وقت فكر نكنيد چون تنها بودم پسربچه را دزديدم. نه. ميخواستم او را به خانوادهاش تحويل دهم. حتي در اين مدت كه او نزد من بود، مرخصي گرفتم و سر كار نرفتم تا از او نگهداري كنم.
- در اين مدت عكس يوسف و شماره تلفن خانوادهاش در همه كانالهاي تلگرامي و شبكههاي اجتماعي بود. اصلا آن را نديدي؟
نه. اما دوستم كه توي تلگرام بود، با من تماس گرفت و گفت كه خانواده او دنبالش ميگردند و عكسش همه جا پر شده. بعد شماره تلفن آنها را داد و من هم تماس گرفتم و بچه را تحويل دادم. من بچه را ندزديدم. اگر زودتر متوجه ميشدم، زودتر با خانوادهاش تماس ميگرفتم.
- سابقه كيفري داري؟
نه. اصلا. حالا هم كسي را ندارم كه برايم سند بگذارد و آزاد شوم.
نظر شما